۵/۰۹/۱۳۸۶

تست هوش

اینم یه تست هوش از وبلاگ مکالمات ذهنی
من از 60 تا تست 53 تا درست زدم. شما چند تا میزنین؟

۵/۰۸/۱۳۸۶

مصرف بهینه انرژی

یک مساله که خیلی بهش فکر میکنم مساله انرژیه. حفظ منابع محدود انرژی، صرفه جوئی در پول و افزایش کیفیت زندگی میتونن نتیجه مصرف بهینه انرژی باشن. حالا به چیزائی ک از زندگی در اینجا دیدم و یا به فکرم رسیده درموردش اینجا مینویسم.

شیشه های چند جداره در منازل برای جلوگیری از اتلاف انرژی. یه خوبی دیگه هم داره که جلوی آلودگی صوتی رو هم میگیره. البته لازم نیست حتما آخرین مدل که سه لایه شیشه در داخل یه قاب پنجره هستن استفاده کرد. میشه از دو تا پنجره به سبک ایران با فاصله چند سانتیمتر جای یه پنجره نصب کرد استفاده کرد. شاید در ابتدا گرونتر بشه هزینه ساخت ولی در دراز مدت به نفع صاحبخونه میشه.
عایقبندی دیوارها و کف خانه ها.
استفاده از نور طبیعی برای روشنائی با استفاده از پنجره های فراوان که اجازه بدن که منازل و یا محل کار بتونن از نور خورشید در حداکثر ساعات روز استفاده کنن.
استفاده از انرژی خورشیدی برای گرم کردن آب منازل و هتلها در استانهای آفتاب خیز. این کار رو خیلی با هزینه کمی میشه انجام داد و کلی صزفه جوئی میکنه در مصرف انرژی. خوبه که یکی از دانشگاهها یه پژوهشکده بزنه در این رابطه و در کنارش یه کارگاه برای درست کردن و فروش سیستمهای مرتبط با اونا.
استفاده از انرژی باد و توربینهای بادی. پیچیده هستش و وسائلش گرون هستن
لامپهای کم انرژی جایگزین لامپهای قدیمی بشن. فکر کنین اگر در سطح کشور این انجام بشه چه تاثیری داره؟
افزایش وسائل نقلیه عمومی. البته اینو که دیگه همه میدونن
استفاده از چراغهای راهنمائی هوشمند در سر چهار راهها
کاهش قیمت دوچرخه و افزایش امنیت در استفاده از آنها در شهرهای بزرگ. وقتی من ایران بودم یه مدت خواستم با دوچرخه برم اینور اونور. بعد از چند مرتبه تا سرحد مرگ رفتن پشیمون شدم. راننده ها مثل اینکه دوچرخه سوارا رو نمیبینن مخصوصا راننده تاکسیها و مسافرکشها
تعویض شیرهای آب در آشپزخانه، دستشوئی و حمام با اونائی که در مصرف آب صرفه جوئی میکنن
و خیلی راههای دیگه ای که ممنون میشم اگر شماها این لیستو با مواردی که به فکرتون میرسه تکمیل کنین. اسمشم بزاریم مثلا لیست مصرف بهینه انرژی یا لیست مبا

یه سری مسائل هم که فرهنگیه و ما باید خودمون جا بندازیم. کم روشن کردن چراغها در خانه نشانه خسیسی نیست. برای ماشین شستن نباید دو ساعت شیر آب شهری باز باشه. برای ظرف شستن میشه از مقدار کمتری آب استفاده کرد. برای تفریح لازم نیست حتما با ماشین رفت بیرون و دور زد و خیلی چیزای دیگه

البته مسائل دیگه ای هم حتما هستن که من خبر ندارم. مثلا صرفه جوئی انرژی در یک کارخانه چطوری انجام میشه. و یا چیزهائی که از دست ما برنمیاد مثلا جمع کردن تمام پیکانها و جایگزین کردن اونها توسط ماشینهای کم مصرف بطور رایگان. و یا اینکه اجازه دادن به فقط ماشینهائی که مصرف پائین دارن داخل کشور مونتاژ و ساخته بشن. یا استفاده از مشتقات گازبه جای سوخت در اتوبوسها و ماشینهای سواری و حتی قطارها

۵/۰۲/۱۳۸۶

تعطیلات تابستان و باطری خالی


ژوئن، ژولای و آگوست زمانیه که سوئدیها مرخصی تابستونی میگیرن و براشون خیلی مقدسه. با هر چی میشه شوخی کرد اینجا به جز با این مرخصیشون. یعنی به هیچ وجهی حاضر نیستن که دور این تعطیلات رو خط بکشن. حتی مثل اینکه اگر کسیشون بمیره هم برنمیگردن و میگن جنازه رو نگه دارین تا ما بعد از تعطیلات بیایم! حالا ما موندیم و سه طبقه بخش خالی! همه مرخصین بجز من که چون کلی کار دارم فقط یه مرخصی ده روزه رفتم. استاده هفته دیگه از مرخصی میاد و من باید کلی کار بهش تحویل بدم. یعدش هم فقط 10 روز فرصت داریم تا همشو مرور و تصییح کنیم. بعد دوباره میره مسافرت و منم یه هفته بعدش میرم استرالیا. خلاصه توی این 10 روزه بعدی ایشون ماشالا سرحال مام با باطری خالی باس خودمونو بکشیم. حالا تا کی دووم میاره آدم که حتی تعطیلات آخر هفته هم بیاد سر کار و کار کنه خدا میدونه. حالا خدا کنه این باطریه تا آخر امسال بکشه بعدش هر بلائی که سرش خواست بیاد بیاد

۵/۰۱/۱۳۸۶

همسایه های مزاحم

ما توی محله ای زندگی میکنیم که خارجی زیاد هست. مثلا توی ساختمون ما که شش خانواده زندگی میکنن، 4 تاشون خارجین. یکی ما، یه خانواده از ویتنام، یکی از عراق و یکی هم از سودان. توی همین ساختمون آدم کلی از اختلافات بین فرهنگهای مختلف رو میبینه. مثلا این خانواده عراقی که چند تا بچه دارن وقتی با هم حرف میزنن فکر میکنی که دارن دعوا میکنن با هم! معمولا هر جای ساختمون بری صدای اینا میاد. هفته ای هم چند بار دعوا و بزن بزن میشه بین بچه ها که دیگه تا توی کوچه صداشون میره. یه بارهم روز تعطیل بچشونو از خونه انداختن بیرون. بچه حدود یک ساعت ونگ زد بیرون در تا فکر کنم بالاخره از ترس پلیس بچه رو اوردن تو. زنه خانواده هم که مثل ابلهاست. هم من و هم همسرم چند بار بهش سلام کردیم و جواب نداده. ما هم دیگه وقتی میبینیمش تحویلش نمیگیریم. شاید فکر میکنه که عراقیها الان هر بلائی که سرشون میاد سرایرانیهاست حتما. اینا هم مثل اینکه دائی جان ناپلئون دارن که همه چیز رو زیر سر یه کشوری میدونن
خانواده سودانیه آروم هستن. یه عطری به خودشون میزنن که مثل بوی صابون ولی 10 برابر قویتر میمونه. همیشه هم پرده های خونشون کشیدست و روز و شب نداره
خانواده ویتنامیه هم که ما بالاخره نفهمیدیم چند نفرند! از 5 نفر تا 10 نفر متغیرن و بچه هاشون همش در حال شکلات خوردن و آشغالاشو زمین انداختن هستن
همسایه روبروئی هم که سوئدیه توی خونش یه شرکت موزیک داره و توی خونه تمرین میکرد. بعضی اوقات هم مثلا ساعت 11 شب یارو قاط میزنه میبینی صدای گیتار و ارگ میاد. مام چند مرتبه زنگ زدیم و مامور ساختمون اومد و بهشون اخطار داد. بعد از اخطارا دیگه صدا ازشون در نمیاد و اگر هم بخوان تمرین کنن قبل از ساعت 11 شب تموم میکنن. مثل اینکه اگر 3 تا اخطار بگیرن باید خونه رو پس بدن به شرکت و پیدا کردن خونه توی این شهر خیلی سخته بنابراین دیگه حواسشون هست
توی ساختمونای مجاور هم یه سری عراقی هستن. حالا میگین از کجا میدونی؟ با این دلائل: داد زدن موقع صحبت کردن با هم، اومدن توی ایوان و با تلفن داد زدن یعنی صحبت کردن، نصفه شب مست اومدن خونه همدیگه و آهنگ ماشین رو تا آخر بلند کردن، کتک زدن زن و بچه و انداختنشون توی خیابان، پسرا ماشالا بازوهای ستبر و دخترا 20-10 کیلو اضافه وزن و چند تا دلیل دیگه
بابا عجب پست خاله زنکی شد این

۴/۳۱/۱۳۸۶

خیاطی اینترنتی


یکی از اقوام همسرم کارش خیاطیه و در یه شهر کوچیک زندگی میکنه. شوهرش یه کارمند ساده ست و این خانم با زحمت شبانه روزی دو تا بچه دانشجو در شهرهای دیگه داره و یه دخترش رو هم به آبرومندی عروس کرده. هرکس که از نزدیکان میخواد عروسی کنه لباس عروسیشو ایشون با هزینه خیلی کمی میدوزه. وقتی که ما میریم ایران با ترس و لرز یکی دوتا مجله مدل لباس براش میبریم که خیلی ارزشمنده براش. خیاطای رقیب هم با کلک همیشه سعی میکنن که اینا رو از دستش در بیارن مثلا با فرستادن دوست و آشنا و درخواست برای قرض گرفتن اونا
بگذریم، وقتی ما اومدیم سوئد و دیدیم که این قیمت خیاطی لباسا چقدر گرونه به این فکر افتادم که کاشکی میشد از اینجا براش سفارش گرفت و وقتی تکمیل شد بفرسته اینجا و ما هم بعدا پولشو براش بفرستیم. با خودم گفتم بابا با این پست اونجا مگه میشه. دیر میشه یا گم میشه و هزار تا مشکل هست و دیگه به این قضیه فکر نکردم
امروز توی یکی از سایتهای سوئدی دیدم که بابا سفارش لباس از طریق اینترنت چقدر شایع شده! کلی سایت هست که از شما نوع پارچه، رنگش و مدلشو میگیرن و بعد بهت یاد میدن که چطوری سایزتو بگیری و براشون بفرستی. اینا رو میتونی در پروفایلت هم ذخیره کنی برای استفاده های بعدی. قیمتش هم اندازه خرید همون پیراهن از هنس مائوریس توی اینجاست. پیراهن از خیاطی به اون قیمت واقعا شاهکاره. تازه بعضیهاشون شلوار هم میدوزن. کراوات هم دارن
وقتی دنبال این میگردی که خیاطا کجان جالب میشه: سری لانکا، استونی، تایلند و از همین کشورهائی که دستمزد کارگر حرفه ای پائینه. البته لازمه این کار داشتن یه سیستم پست حسابی و بانک الکترونیکی هستش. در این سایت که قیمتش از همه جا پائین تره میبینین که به تمام زبانهای مردم پولدار دنیا ترجمه شده و اونا میتونن با پول رایج خودشون خرید کنن

خدا کنه که یه سری از هموطنا که پتانسیلشو دارن هم به این فکر بیفتن. مطمئنم که دوختن بهترین پیراهن با پارچه خوب در ایران از چهل هزار تومن ارزونتر در میاد برای خیاطش . میارزه اگر کسی اینکار رو کنه.
البته راز موفقیت داشتن خطا در حد صفر هستش. اگر یکبار اشتباه کنی و کیفیت در اون حدی که قول دادی نباشه باید ول کنی بری دنبال کار دیگه

۴/۲۷/۱۳۸۶

فوتبال


خیلی زور داره که میخوای بازی تیم ملی فوتبال ایران با مالزی رو ببینی ولی بهترین چیزی که گیرت میاد اینه. آخه به اینم میگن انصاف؟

افتتاح پروژه

در چند ماه اخیر در کنار مسیری که من هر روز چند بار میرم و میام با دوچرخه، دو تا پل درست شده که یکیش خیلی بزرگه و نزدیک به یکسال طول کشید تا تموم شد. نکته جالب اینه که برای هیچ کدوم مراسم افتتاح نگرفتن! شب رد میشدی جلوشون مانع بود که کسی رد نشه. فردا که رد میشدم دیدم بازه و مردم دارن ازش استفاده میکنن. تو دلم گفتم بابا این سوئدیها مثل اینکه یه چیزیشون میشه. مراسم افتتاحی میگرفتن، از یه عده که پول هم برای کارشون گرفتن تقدیر میکردن و سکه طلا میدادن، به یه عده هم غذای مفتی میدادن! چه اشکالی داره مگه؟ تازه اگر پروژه و چیزی که ساخته بودن بعد از 2-1 سال هم خراب شد میتونن تعمیرش کنن و دوباره افتتاحش کنن و دوباره مراسم بگیرن. عجب آدمای بخیلی هستن اینا

۴/۲۱/۱۳۸۶

وبگردی، بنزین و جودو

یه ارتباط مستقیمی بین گرفتاری من و وبگردیم وجود داره. هر وقت گرفتار ترم وبگردیم هم بیشتر میشه! البته مثل اینکه خیلیها دچار این مشکل هستن.
این روزا همه راجع به سهمیه بندی بنزین مینویسن. اینجا هم که بنزین سهمیه بندی نیست ولی اینقدر گرونه که آدم هر وقت میخواد ماشینو تکون بده کلی حساب کتاب میکنه. ما که فقط برای خرید بزرگ آخر هفته اونم هفته در میون ماشینو در میاریم. ماهی یکی دو بار هم بریم مهمونی باهاش. هر ماه هم حدود 40 لیتر بنزین میزنیم. حالا نمیدونم کسیکه تهران زندگی میکنه با 100 لیتر در ماه چکار میتونه بکنه. اینجا حداقل وسایل نقلیه عمومی خیلی خوب و منظم کار میکنن. چند وقت پیش همسرم برای یه دوره آموزشی باید میرفت یه شهر دیگه ولی بدلیل بارندگی قسمتهائی از مسیر رفته بود زیر آب. قطار حرکت کرد با کمی تاخیر و تا مقصد دو مرتبه مسافرا از قطار پیاده شدن و با اتوبوس برده شدن ایستگاه بعدی و بقیه مسیر رو با قطار رفتن تا رسیدن به مقصد. دیر رسید ولی بالاخره رسید و قطار رو کنسل نکردن! یاد یه بار افتادم که از مشهد میخواستم برم شیراز و امتحان هم داشتم. بدلیل وضع هوا 2-1 تا مسیر کنسل شد ولی دیگه جائی برای ماها در نظر نگرفتن و همه به امان خدا ول شدن. بالاخره خودمون از طریق یه آژانس و بکمک آشنا بلیط گرفتیم و خودمونو رسوندیم شیراز
دوباره بعد از نزدیک 2 ماه تمرین جودو رو شروع کردم. هفته پیش برای اولین بار که تمرین کردم موقع مبارزه ازهمه تقریبا خوردم! پریروز بالاخره یکیو زدم ولی از بقیه خوردم. حالا امشب هم تمرین دارم ببینم چی میشه. دفعه پیش یه پسره که کمربند زرد داشت و فکر کنم 15 سالش بود آنچنان ما رو آویزون کرد که خودم باورم نمیشد. بعضی از این سوئدیها هم خیلی خرزور میشن
یکی از بچه های تمرین جودو هم دیدم روی سینش کلی جوش داره. گفتم آبله مرغون گرفتی گفت نه سوریازیس دارم. فکر کردم حالا در ایران مردم همه بیماریهاشونو مخفی میکنن و هیچکس بیماریهاشو به بقیه نمیگه. بیمار بودن که خجالت نداره. نشاندهنده ضعف و ناتوانی هم نیست